سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعری از پابلو نرودا

آرام آرام خواهید مرد
اگر سفر نکنید،
اگر کتاب نخوانید،

اگر به صداهای زندگی گوش ندهید،

اگر آنچه می کنید ارزیابی نکنید.

آرام آرام خواهید مرد

وقتی که ”عزت نفس“ خود را بکشید

و وقتی که به دیگران امکان ندهید که به شما کمک کنند

آرام آرام خواهید مرد

اگر بنده عادت های خود شوید،

و هر روز بر همان مسیرهایی که پیوسته می روید، بروید...

اگر مسیر خود را عوض نکنید،

اگر لباس هایی به رنگ های مختلف نپوشید

و با کسانی که نمی شناسید صحبت نکنید

آرام آرام خواهید مرد

اگر از عشق ورزیدن پرهیز کنید

و همه آن احساساتی که انسان را آشفته می سازد،

و کسانی که باعث می شوند تا چشمان شما برق زند

و قلب شما از عشق به تپش در آید.

آرام آرام خواهید مرد

وقتی که از کارتان راضی نیستید یا از عشق خود گله دارید، و قصد ندارید که زندگی تان را تغییر دهید.

اگر خطر نکنید و به دنبال آنچه که در مقابل نامطمئن ها - بی خطر است نروید

اگر به دنبال رویای خود نروید،

اگر به خودتان اجازه ندهید که

حداقل برای یک بار هم که شده

از نصیحت های قابل درک فرار کنید !

کاری انجام دهید !

به خودتان اجازه ندهید که آرام آرام بمیرید

و فراموش نکنید که همواره با نشاط باشید !


 neroda


دانستنیهای جالب حیوانات

animal


  +حس بویایی مورچه با سگ برابری می کند.


+خوکها به دلیل فیزیک بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند.


+روباه ها همه چیز را خاکستری می بینند.


+شتر می تواند با چشمهای بسته ببیند.


+چشمهای شترمرغ از مغزش بزرگتر است.


+فیل ها تنها حیواناتی هستند که نمی توانند بپرند.


+تنها حیوانی که نمی تواند شنا کند،شتر است.


+خرسهای قطبی چپ دست هستند.


+پشه ها دندان دارند.


+عمر تمساح بیشتر از 100 سال است.


+موریانه ها میتوانند 2 روز زیر آب زنده بمانند.


+جغدها قادر به حرکت دادن چشمهای خود نیستند.



life lessons

You have the ones that think and you have the ones that do things. The worst kind is those who think that they are doing things.


You are never too blond to learn!!!


 


Love yourself first and everything else falls into line. You really have to love yourself to get anything done in this world.


 


People fall in love not knowing why or how. It"s so special a feeling that it doesn"t require many answers. You just love no matter how stupid you become.


 


God is an invisible parent and parents are the visible God. If you make the visible God happy, automatically the invisible God becomes happy. Good Morning!


Often when we lose all hope and think this is the end, God smiles from above and says: Relax dear, it"s just a bend! Not the end. Good Day!


 


Life is too short. So, follow some rules: Forgive quickly, believe slowly, love truly, laugh loudly & never avoid anything that makes you smile...


life


عکس های شادمهر عقیلی

 



 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 



 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 



 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


صدای پای آب (سهراب سپهری)قسمت اول

اهل کاشانم


روزگارم بد نیست


تکه نانی دارم،خرده هوشی، سرسوزن ذوقی.


مادری دارم ،بهتر از برگ درخت.


دوستانی،بهتر از آب روان


 


وخدایی که در این نزدیکی است:


لای این شب بوها،پای آن کاج بلند.


روی آگاهی آب،روی قانون گیاه.


من مسلمانم.


قبله ام یک گل سرخ.


جا نمازم چشمه ،مهرم نور.


دشت سجاد? من.


من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.


در نمازم جریان دارد ماه،جربان دارد طیف.


سنگ از پشت نمازم پیداست:


همه ذارت نمازم متبلور شده است.


من نمازم را وقتی می خوانم


 که اذانش را باد،گفته باشد سر گلدست? سرو


من نمازم را ،پی «تکبیر?الاحرام» علف می خوانم


پی«قد قامت» موج.


 


کعبه ام بر لب آب


کعبه ام زیر اقاقی هاست.


کعبه ام مثل نسیم،می رود باغ به باغ، می رود شهر


 به شهر


« حجرالاسود » من روشنی باغچه است .


 


صدای پای آب (قسمت دوم)

اهل کاشانم


پیشه ام نقاشی است


گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما


تا به آواز شقایق که در آن زندانی است


دل تنهایی تان تازه شود.


چه خیالی ، چه خیالی ،...می دانم


پرده ام بی جان است.


خوب می دانم ، حوضی نقاشی من بی ماهی است.


 


 


اهل کاشانم


نسبم شاید برسد .


به گیاهی در هند،به سفالینه ای از خاک «سیلک».


نسبم شاید ،به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.


 


پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها ،پشت دو برف،


پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،


پدرم پشت زمان ها مرده است.


پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود،


مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد.


پدرم وقتی مرد ،پاسبان ها همه شاعر بودند.


مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی؟


من از او پرسیدم:دل خوش سیری چند؟


 


 


پدرم نقاشی می کرد.


تار هم می ساخت ، تار هم می زد.


خط خوبی هم داشت.


 


 


باغ ما در طرف سای? دانایی بود .


باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه ،


باغ ما نقط? بر خورد نگاه و قفس و آینه بود.


باغ ما شاید ، قوسی از دایر? سبز سعا دت بود.


میو? کال خذا را آن روز ، می جویدم در خواب .


آب بی فلسفه می خورم.


توت بی دانش می چیدم .


تا انار ترکی بر می داشت،دست فوار? خواهش می شد .


تا چلویی می خواند ، سینه از ذوق شنیدن می سوخت.


گاه تنهایی،صورتش را به پس پنجره می چسبانید.


شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت .


فکر،بازی می کرد


زندگی چیزی بود .مثل یک بارش عید ،یک چنار پُر سار.


زندگی در آن وقت ،صفی از نور و عروسک بود .


یک بغل آزادی بود.


صدای پای آب(قسمت سوم)

زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود.


طفل پاورچین پاورچین دور شدم کم کم در کوچه سنجاقکها.


بار خودرا بستم رفتم از شهر خیالات سبک


بیرون دلم ازغربت سنجاقک پر من به مهمانی دنیا رفتم


من به دشت اندوه من به باغ عرفان من به ایوان چراغانی دانش رفتم رفتم


از پله مذهب بالا تا کوچه شک تا ته کوچه شک تا


هوای خنک استغنا تا شب خیس محبت رفتم


من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق رفتم رفتم


تا زن تا چراغ لذت تا سکوت خواهش


تا صدای پر تنهایی. چیزها دیدم


در روی زمین:کودکی دیدم ماه را بو می کرد.


قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد.


نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت .


من زنی را دیدم نور در دهاون می کوبید.


ظهر در سفره آنان نان بود سبزی دوری شبنم بود،


کاسه داغ محبت بود. من گدایی دیدم در به در می رفت


آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته خربزه


می برد نماز بره ای را دیدم ،بادبادک می خورد


من الاغی دیدم،یونجه را می فهمید


در چراگاه ((نصیحت))گاوی دیدم


سبز شاعری دیدم هنگام خطا، به گل


سوسن می گفت ((شما))من کتابی دیدم


واژه هایش همه از جنس بلور کاغذی دیدم


صدای پای آب (قسمت چهارم)

از جنس بهار موزه ای دیدم دور از سبزه


مسجدی دور از آب سربالین فقیهی نومید،


کوزه ای دیدم لبریز سئوال قاطری دیدم بارش ((انشاء))اشتری


دیدم بارش سبد خالی ((پندوامثال)).


عارفی دیدم بارش ((تنناها یاهو)).


من قطاری دیدم،روشنایی می برد.


من قطاری دیدم فقه می برد وچه سنگین می رفت.


من قطاری دیدم،که سیاست می برد


(و چه خالی می رفت.)من قطاری دیدم،


تخم نیلوفر وآواز قناری میبرد.


هواپیمایی،که درآن اوج هزاران پایی


خاک از شیشه آن پیدا بود:کاکل پوپک،


خال های پر پروانه، عکس غوکی در حوض وعبور


مگس از کوچه تنهایی.


خواهش روشن یک گنجشک،


وقتی از روی چناری به زمین می آید.


و بلوغ خورشید. و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح.


پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت.


پله هایی که به سردابه الکل می رفت.


پله هایی که به قانون فساد گل سرخ و به ادراک


ریاضی حیات پله هایی که به بام اشراق پله هایی


که به سکوی تجلی می رفت. مادرم آن پایین


استکانها را خاطره شط می شست شهر پیدا بود رویش


هندسی سیمان،آهن،سنگ سقف بی کفتر


صداها اتوبوس گل فروشی گلهایش را می کرد


حراج در میان دو درخت گل یاس


شاعری تا بی بست کودکی هسته زرد الویی روی


سجاده بیرنگ پدر تف می کرد و بزی از


((خزر))نقشه جغرافی آب می خورد بند


رختی پیدا بود:سینه بندی بی تاب چرخ یک گاریچی


در حسرت و اماندن اسب اسب در حسرت خوابیدن گاریچی


مرد گاریچی در حسرت مرگ جشن پیدا بود.


rofaghaye vilashar

08092008745.jpg

ali

(2) Image097.jpg