سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنهایی

نمی خواستم ماشین رو ببرم تو پارکینگ ،  با خودم گفتم تو کوچه پارک می کنم ،الانم که حدود ساعت چهاره ، سریع نهارم رو می خورم و می رم دندانپزشکی .اینجوری زود تر هم به  مطب می رسم و کارم زود راه می افته .در حال پارک کردن ماشین تو کوچه بودم که دیدم یه پسر کوچولو کنار ماشین من وایساده و داره حرف می زنه باهام ، شیشه رو دادم پایین و باهاش حال و احوال کردم و گفتم چی می گی عزیزم.حدود 5 سال سن داشت، غمگین نگام کردو گفت شما بچه ندارین؟گفتم نه.چطور مگه؟با یه حس غریبی گفت اگه بچه دارین بهش می گین بیاد تو کوچه باهم بازی کنیم.حوصله ام سر رفته الانم کسی نیست باهاش بازی کنم هیچ  بچه ای  هم الان تو کوچه نیست. اسمش رو پرسیدم..گفت عرفان..بهش امیدواری دادم که یه کم دیگه صبر کنه دوستاش میان بیرون و اونوقت می تونن با هام کلی بازی کنن.با خنده ای بر لب..در حالی که هنوز دو دل بود رفت یه گوشه ای کنار دیوار وایساد و تو کوچه چپ و راست نگاه می کرد شاید یه همصحبت و هم بازی گیرش بیاد و از تنهایی در بیاد....ذهنم خیلی درگیر این موضوع بود اون روز..بعد از نهار که داشتم می رفتم دندانپزشکی برای چک آپ کردن..دیدم کوچه شلوغ شده و عرفانم بین بچه ها داره  بازی می کنه..نگاش کردم..خندید..منم خندیدم و براش دست تکون دادم...... دیگه تنها نبود.از چهره اش می شد فهمید که چقدر از این لحظات با هم بودن .با دوستاش بودن و تو جمع بودن داره لذت می بره.حداقل برای یکی دو ساعت  تنهایی اش رو با کوچه و دوستاش تقسیم کرده بود....

هر کدوم از ماها روزانه چند بار این تنهایی ها رو می بینیم و حس می کنیم..هر چند آدم بزرگا هم این روزا خیلی تنها هستن و احساس تنهایی می کنن..با خودم فکر می کنم که این دستآورد زندگی ماشینی برای ما آدماست.یه زمانی خونه ها حیاط داشتندو یه حوض کوچیک که دور تا دورش بچه ها بازی می کردند.نه کامپیوتری بود نا آتاری و نه گیم. نه اینترنتی بود و نه موبایلی و نه پیامکی..ارتباطات رو در رو بود.بچه ها با انرژی بودند و شاد..هیچ بچه ای افسرده نبود..از توی هر خونه ای صدای دو سه تا بچه می اومد که داشتن بازی می کردند.اما الان چی..مشکلات اقتصادی..گرانی..تورم..مشکل مسکن و اشتغال  و هزینه های بالای زندگی و خرج بچه داری باعث شده خانواده ها به یه بچه اکتفا کنند ..اونم در شرایطی که زن و مرد هر دو شاغلند..روزا که نیستن کنار بچه شون..شب هم که میان خسته و کوفته کی دیگه حوصله بازی کردن با بچه ها رو داره.این بچه ها چه گناهی کردن که باید تو مهد کودک و خونه ی مامان بزرگ بابا بزرگاشون بزرگ بشن.چقدر خانواده ها به نیازهای عاطفی اونا توجه می کنن.صرف اینکه حواسمون به غذا و لباساشون باشه کافیه؟صرف اینکه برا کلاسایی که برا خودمون آرزو یا عقده بوده..منظورم کلاس های هنری و زبان و موسیقیه که در حد جنون آمیزی بچه ها رو وادار می کنیم  وپشت سر هم و بی وقفه می فرستیمشون به این کلاسا ..مبادا که از بچه های دیگه کم بیارن.اینم یه جور ظلم به بچه ها که تاوان چشم و هم چشمی بزرگترا رو می دن بدون اینکه توجه کنیم ظرفیت اونا چقدره...اونوقت هی می شینیم و شعار می دیم که بچه های این دور و زمونه قدر نشناسند و ال و بل..باور کنین بچه ها حاضرند یه دست لباس کم تر داشته باشن..یه کلاس موسیقی رو نرن  یه بسته پاستیل کمتر بخورن ولی بیشتر بهشون توجه بشه..بهشون محبت بشه..براشون وقت گذاشته بشه ..باهاشون بازی بشه...بچه ها رو دریابیم..خیلی تنهان..

 

پ.ن:

1-در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارندو اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند...صادق هدایت- بوف کور

2-از تنهایی به میان مردم می گریزم واز مردم به تنهایی پناه می برم..دکتر شریعتی

3-در حال خوندن جلد نهم "کلیدر" هستم..

4-دارم می رم ماموریت..کرمان...فارس..خوزستان  و احتمالا بوشهر..فشرده  و پشت سر هم.

بعدا نوشت:

یکی از دوستان عزیز وبلاگی یه پیغام گذاشته تو این پست که عین متنش رو اینجا می ذارم.شاید این وبلاگ من واسطه ی خیر بشه و بتونه گره از مشکل یه انسان باز کنه:

سلام
یه اعلامیه رو دیوار بیمارستان زده بودند با دستخط کودکانه و نه چندان زیبا. در این اعلامیه اومده بود که یه کودک 9 ساله بنام محمد حسین محمدی برای پیوند مغزاستخوان نیازمند گروه خونی ب مثبت بود. با توجه به اینکه وبلاگ شما به عنوان یه رسانه جمعی میتونه بینندگان و خیرینی رو برای اهدای پلاکت به این کودک 9ساله باخبر کنه ازتون خواهش می کنم این شماره تلفن رو تو وبلاگتون قرار بدید و بگید که نیازمند گروه خونی ب مثبته. تو روزهای بعد انشالا اطلاعات دقیقتری از این بیمار بهتون ارسال می کنم. آخه امروز سرسری فقط شماره تلفنش رو نوشتم.
09137444843 B+